وایسیورسا



حدود 5 ماه پیش ازتون پرسیدم که اگه با خانوادتون از نظر اعتقادات و تفکرات در تضاد باشید چه میکنید! (فقط عدد آدرس همین پست رو بکنید 459 تا اون پست رو ببینید!) اون موقع هیچ فکر نمیکردم روزی بیام و این پست رو بذارم!

یکی دو هفته بعد از پرسیدن اون سوال، رفتم به مامان گفتم که. آره مامی ببین! آدما متفاوتن. از خیلی جهات. اوکی؟ گفت اوکی. حرفتو بزن. گفتم خب من دوست دختر دارم. گفت میدونم. گفتم اوه سیریسلی؟ چطور؟ گفت بالاخره بزرگت کردم مثلا! بعد گفتم خب مادرجان ببین! من به این قرآن و اینایی که میگید هم اعتقاد ندارم. شاید براشون احترام قائل باشم ولی خب بلاه بلاه بلاه! گفت خب باشه. گفتم حله؟ گفت آره.

یه هفته بعد دیدم نه بابا حل نیست که! کجا میری؟ با کی میری؟ کی میای؟ منم که دور افتاده بود دستم با مدل "به خودم مربوطه و اگه ناراضی اید به من ربطی نداره" جواب میدادم! یه روز به بابا گفتم بابا ببین. نماز به کتف چپ منم نیست! گریه‌ش گرفت. گفت آبروی منو میبری! گفتم بابا واقعا اینطور فکر میکنی؟ گفت هر جور دوست داری اصلا به من چه!

2 هفته مشاوره رفتیم تا بالاخره بتونیم در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم! من مخالف اعتقاداتشون باشم و اونها هم پدر و مادر من باشند! شاید 10 ساعت مشاوره رفتیم! یه نفره، دونفره، سه نفره، چهار نفره! که خب بذارید خیالتون رو راحت کنم! مشاور هیچ غلطی نکرد و حرفاش پشیزی تاثیر نداشت. با اینکه از بهترین مشاوران اصفهانه.

چند وقت بعد دید که سر صبحی دارم ترگل ورگل میکنم. گفت دیشب به مامان گفتی بعدازظهر نیستی. کجایی؟ گفتم میخوام برم بیرون. گفت غلط میکنی. گفتم من قرار دارم و میرم. داد کشید که اگه رفتی برنمیگردی خونه. گفتم میرم و برمیگردم! زدم بیرون. اومد جلوی راهم و گفت علی این حرف آخرم بود. نیم ساعت بعد زنگ زدم به مامان و گفتم بابا چشه؟ این مسخره بازیا چیه؟ گفت زنگ بزن خودت راضیش کن. گفتم باش حرف بزن. ظهر مامان زنگ زد گفت قبل از اینکه بری به بابا زنگ بزن، اجازه میده. زنگ زدم. بابا خیلی ملایم گفت هر جور فکر میکنی درسته رفتار کن.

یه شب وقتی از سیتی‌سنتر برگشتم خونه، مامان گفت نمیشه بری هر گوهی میخوای بخوری بعد بیای خونه! گفتم میشه خوبم میشه! بابا به مامان گفت که بره توی اتاق!!! جالبه که اکثر اوقات بابا عصبیه ولی اون شب مامان عصبی بود و بابا آروم! نشستیم دوباره روز از نو روزی از نو! به بابا گفتم بابا من اینم! اوکی؟ چه بخواید چه نخواید من همینم!

بعد از اون آروم آروم روند تغییرات آغاز شد! علی کجا میری؟ دارم میرم بیرون! سعی کن زود بیای. همین! فردای روزهای قرار مامان میپرسید کجا رفتید؟ سینما. چه فیلمی؟ فلان. اینم عکسمون! حالا چند وقت بیشتر گذشته حالا مامان هدیه‌هایی که میخرم رو نگاه میکنه، نظر میده، بررسی میکنه اصل باشه، بهم میگه مطمئنی دوست داره؟ بهم میگه چرا فلان چیز رو نخریدی که قشنگتره؟ بهم میگه این صداش فلان‌جوره، برو عوضش کن! زنگ میزنه میگه عوض کرد؟ اگه عوض نکرد بذار یکی دیگه بخر! ازم میپرسه واسه‌م ولنتاین چی خریده؟ میاد نگاه میکنه. میگه قشنگه.

حالا مامان فقط منتقد من نیست توی رابطه‌م. همراهمه. مامان نمیگه چرا نماز نمیخونی، فقط میگه یاد خدا باش! مامان نمیگه چرا دوست دختر داری؟ میگه بخاطر دوست دخترت فلان رفتارتو عوض کن! حالا مامان وقتی بهش میگم غذاتو دوست دارم میگه ایشالا بعدا اون بهترشو برات درست میکنه!

حالا وقتی ساعت 9 و نیم شب میام خونه و یه بگ هدیه دستمه، مامان بابا اخم نمیکنند. سلام میکنند و بابا یه نگاه به لباسم میندازه و مامان میگه رفته بودی عروسی انقدر تیپ زدی؟

حالا همه چیز خیلی خیلی متفاوته. و میدونید؟ اتفاقی که انتظارشو داشتم محروم شدن از حمایت مامان بابا بود، نه اینکه بعد از تمام وقت‌هایی که روبروشون واستادم، حمایتشون بیشتر بشه. How is that even possible؟


شگفت‌انگیز است که زندگی چطور یک نفر را کیش و مات می‌کند. لحظه‌ای درست در میان بهشتِ متصوری، و لحظه‌ای دیگر در میان جهنم غیرقابل تصور. یک نظریه در این باب این است که زندگی به غایت کسشر است. نظریات دیگر نیز تنها بر همین موضوع صحه می‌گذارند، حتی اگر صرفا به سبب کسشر بودن خود نظریات باشد. 

زنده ماندن در جهان یک کار است. اصلا اسمش را بگذارید حرفه. اکثر مردم در این کار توانایی بالایی برای خودشان قائلند (آن‌قدر که فراموش می‌کنند چه وظیفه سنگینی را ناخواسته برعهده گرفته‌اند)، و خب حق هم دارند. چند میلیارد سال تکامل تنها در راستای آموختن همین حرفه به موجودات عمل کرده است و حداقل چند میلیون سالی از آن هم صرف آموختن شیوه‌های مختلف زنده ماندن و زنده ساختن به ما و اجداد دور و نزدیک ما شده است. اما گاهی تکمیل این فرآیند تکاملی در برخی افراد با بدقلقی ذاتی آن‌ها مواجه می‌شود.

پس، بله! زنده ماندن دشوار است. اصلا بگذارید با یک مثال موضوع را روشن کنم: من ناگهان به این فکر افتادم که "این کلمات، جملات و مفاهیم، چطور و چرا به هشیاری من می‌رسند؟ چرا هیچ کنترلی بر آن‌ها ندارم؟ از کجا ناگهان سبز می‌شوند؟" و باور بفرمایید که در این باره مطالعه بسیار کرده‌ام و خواندن کتاب‌ها و مقالات علوم اعصاب و علوم شناختی را برای جواب دادن به همین سوالات سرلوحه خودم ساخته‌ام. اما همچنان، با داشتن جواب سوالات بالا، پذیرش و تحمل این فرآیند به طرزی غیرقابل تحمل برایم دشوار است. در حقیقت، به گمانم خیلی ابزورد است.

تابستان سالی که گذشت، به‌خاطر همین مشکل، دو هفته‌ای احساس می‌کردم دیوانه شده‌ام. توانایی فکر کردن از من گرفته شده بود. هر فکری که به ذهنم می‌رسید، فورا به دنبال یافتن منشا آن در بخش‌های خلفی و شکمی قشر و حتی زیر قشر مخم می‌گشتم و از فکر کردن باز می‌ماندم. در همان دوران بود که مشغول خواندن "جهان همچون اراده و تصور" از شوپنهاورِ نازنین بدعنق نیز بودم. یادم هست که تحلیل کردن هر جمله از آن یا حتی به آن اندیشیدن، یا حتی کمتر، صرفا از نظر گذراندنش، برایم ناممکن می‌نمود. چرا که به جای فکر کردن به آن مفاهیم، به خودِ فکر کردن فکر می‌کردم.

باور بفرمایید دیوانه‌کننده است. زندگی نباتی پیشه کرده بودم، یا حتی کمتر، چون هم نداشتم. آخرش از آن دوران گذشتم. بارها به سرم زد که باید بروم پیش روانپزشک و از او برای بستری شدن در بیمارستان روانی م بخواهم، اما گذشت. چند باری هم خواستم به خودکشی فکر کنم، اما بعد چون که به سرمنشا و فرآیند تحویل این داده به بخش پیشینی قشر مخ مغزم فکر می‌کردم، آن را هم هر بار کنار گذاشتم. نهایتا زنده ماندم (و خب این موضوع کمابیش روشن است) اما طاقتم بسیار فرساییده شد.

پس می‌بینید که زنده ماندن سخت است. حالا باور می‌کنید؟ راستش را بخواهید برایم چندان اهمیتی ندارد که شما باور می‌کنید یا خیر. صرفا داشتم تلاش می‌کردم سختی زندگی را برایم خودم شرح بدهم. اوه، حالا می‌پرسید که پس چرا در وبلاگی عمومی می‌نویسم؟ خب، مشخص است. اگر گمان کنم که ممکن است کسی که از این جملات سر در می‌آورد، آن‌ها را بخواند، مجبور هستم بهتر و دقیق‌تر بنویسم. آخر می‌دانید، آدم همیشه با خودش کمی بیش از وم بی‌شیله پیله است، اما درباره رابطه‌اش با دیگران، این موضوع شدت کمتری دارد. حالا هم باید بروم. زندگی سختی دارم که باید در آن به زنده ماندن ادامه دهم. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آندرویدیفا | دانلود نرم افزار و بازی آندروید زهرا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. دانلود فایل های کمیاب خلوت تابناک(خبری وادبی...) فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی روش شناسی پژوهش در جامعه شناسی هوشمندسازی شهدای کرمانشاه و تیپ نبی اکرم ص وبلاگ بلیط چارتر ارزان تیک بان راه اندازي کسب و کار موفق